دفن کردن. در خاک چیزی را پنهان کردن. بخاک سپردن. پوشانیدن بزیر خاک، در گور کردن. در قبر نهادن. - امثال: خدا پاکمان کند خاکمان کند. فلانی دو سه شاه را خاک کرده، کنایه از اینکه دورۀ آنها را دیده. ، نابود کردن: مترس از محبت که خاکت کند که باقی شوی گر هلاکت کند. سعدی (بوستان). جان بزیر قدمت خاک توان کرد ولیک گرد بر گوشۀ نعلین تو نتوان دیدن. سعدی (طیبات). ، در اصطلاح کشتی گیران حریف را از سر پا بزمین انداختن و در زمین نشاندن
دفن کردن. در خاک چیزی را پنهان کردن. بخاک سپردن. پوشانیدن بزیر خاک، در گور کردن. در قبر نهادن. - امثال: خدا پاکمان کند خاکمان کند. فلانی دو سه شاه را خاک کرده، کنایه از اینکه دورۀ آنها را دیده. ، نابود کردن: مترس از محبت که خاکت کند که باقی شوی گر هلاکت کند. سعدی (بوستان). جان بزیر قدمت خاک توان کرد ولیک گرد بر گوشۀ نعلین تو نتوان دیدن. سعدی (طیبات). ، در اصطلاح کشتی گیران حریف را از سر پا بزمین انداختن و در زمین نشاندن
ویران کردن. منهدم کردن. از بین بردن: هرگز کسی که خانه مردم خراب کرد آباد بعد از آن نبود خانمان او. سعدی (صاحبیه). عشقت بنای صبر بکلی خراب کرد جورت در امید بیکبار درگرفت. سعدی (بدایع). خرابت کند شاهد خانه کن برو خانه آباد گردان بزن. سعدی (بوستان). بناز اگر بخرامی جهان خراب کنی بخون بنده اگر تشنه ای حلال ای دوست. سعدی (بدایع). ، شکستن. بهم ریختن. (از قبیل دل و فکر) پریشان کردن: دلی خراب مکن بیگنه اگر خواهی که سالها بودت خانمان ملک آباد. سعدی. ، تباه کردن. مشوب کردن. فاسد کردن، از پای در افکندن، چنانکه شراب بسیار باده خوار را. سخت کسی رامست کردن: شرابم ده و روی دولت ببین خرابم کن و گنج حکمت ببین. حافظ. زآن پیشتر که عالم فانی شود خراب ما راز جام بادۀ گلگون خراب کن. حافظ
ویران کردن. منهدم کردن. از بین بردن: هرگز کسی که خانه مردم خراب کرد آباد بعد از آن نبود خانمان او. سعدی (صاحبیه). عشقت بنای صبر بکلی خراب کرد جورت در امید بیکبار درگرفت. سعدی (بدایع). خرابت کند شاهد خانه کن برو خانه آباد گردان بزن. سعدی (بوستان). بناز اگر بخرامی جهان خراب کنی بخون بنده اگر تشنه ای حلال ای دوست. سعدی (بدایع). ، شکستن. بهم ریختن. (از قبیل دل و فکر) پریشان کردن: دلی خراب مکن بیگنه اگر خواهی که سالها بودت خانمان ملک آباد. سعدی. ، تباه کردن. مشوب کردن. فاسد کردن، از پای در افکندن، چنانکه شراب بسیار باده خوار را. سخت کسی رامست کردن: شرابم ده و روی دولت ببین خرابم کن و گنج حکمت ببین. حافظ. زآن پیشتر که عالم فانی شود خراب ما راز جام بادۀ گلگون خراب کن. حافظ
تخریب کردن، ویران ساختن متضاد: آباد کردن، ساختن، تعمیر کردن، مرمت کردن، از حیز انتقاع انداختن، ازکارانداختن، اسقاط کردن متضاد: به کار انداختن، روبه راه کردن، تباه ساختن، ضایع کردن، تباه کردن، به فحشا کشانیدن، فاسد کردن، بی آبرو ک
تخریب کردن، ویران ساختن متضاد: آباد کردن، ساختن، تعمیر کردن، مرمت کردن، از حیز انتقاع انداختن، ازکارانداختن، اسقاط کردن متضاد: به کار انداختن، روبه راه کردن، تباه ساختن، ضایع کردن، تباه کردن، به فحشا کشانیدن، فاسد کردن، بی آبرو ک