جدول جو
جدول جو

معنی خراک هکردن - جستجوی لغت در جدول جو

خراک هکردن
پرخوری کردن باز شدن اشتهای بیمار که نشانه ی بهبودی و رفع
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(بِ چَ / چِ تَ)
دفن کردن. در خاک چیزی را پنهان کردن. بخاک سپردن. پوشانیدن بزیر خاک، در گور کردن. در قبر نهادن.
- امثال:
خدا پاکمان کند خاکمان کند.
فلانی دو سه شاه را خاک کرده، کنایه از اینکه دورۀ آنها را دیده.
، نابود کردن:
مترس از محبت که خاکت کند
که باقی شوی گر هلاکت کند.
سعدی (بوستان).
جان بزیر قدمت خاک توان کرد ولیک
گرد بر گوشۀ نعلین تو نتوان دیدن.
سعدی (طیبات).
، در اصطلاح کشتی گیران حریف را از سر پا بزمین انداختن و در زمین نشاندن
لغت نامه دهخدا
(بَ شُ دَ)
خرامیدن. بناز سوی مقصدی رفتن. به آهستگی بمقصدی روان شدن:
فتوی آن شد که شیردل بهرام
سوی شیران کندنخست خرام.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(بَ وَ دَ / دِ کَ دَ)
ویران کردن. منهدم کردن. از بین بردن:
هرگز کسی که خانه مردم خراب کرد
آباد بعد از آن نبود خانمان او.
سعدی (صاحبیه).
عشقت بنای صبر بکلی خراب کرد
جورت در امید بیکبار درگرفت.
سعدی (بدایع).
خرابت کند شاهد خانه کن
برو خانه آباد گردان بزن.
سعدی (بوستان).
بناز اگر بخرامی جهان خراب کنی
بخون بنده اگر تشنه ای حلال ای دوست.
سعدی (بدایع).
، شکستن. بهم ریختن. (از قبیل دل و فکر) پریشان کردن:
دلی خراب مکن بیگنه اگر خواهی
که سالها بودت خانمان ملک آباد.
سعدی.
، تباه کردن. مشوب کردن. فاسد کردن، از پای در افکندن، چنانکه شراب بسیار باده خوار را. سخت کسی رامست کردن:
شرابم ده و روی دولت ببین
خرابم کن و گنج حکمت ببین.
حافظ.
زآن پیشتر که عالم فانی شود خراب
ما راز جام بادۀ گلگون خراب کن.
حافظ
لغت نامه دهخدا
تصویری از خراب کردن
تصویر خراب کردن
ویران کردن مقابل آباد کردن، تباه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاک کردن
تصویر خاک کردن
بخاک سپردن، دفن کردن، پوشانیدن بزیر خاک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاک کردن
تصویر خاک کردن
((کَ دَ))
به خاک سپردن، دفن کردن، در کشتی، نشاندن حریف روی پا و در پشتش قرار گرفتن
فرهنگ فارسی معین
دفن کردن، مدفون ساختن، به زمین زدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تخریب کردن، ویران ساختن
متضاد: آباد کردن، ساختن، تعمیر کردن، مرمت کردن، از حیز انتقاع انداختن، ازکارانداختن، اسقاط کردن
متضاد: به کار انداختن، روبه راه کردن، تباه ساختن، ضایع کردن، تباه کردن، به فحشا کشانیدن، فاسد کردن، بی آبرو ک
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از خراب کردن
تصویر خراب کردن
ليفسد
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از خراب کردن
تصویر خراب کردن
Bug, Deface, Dilapidate, Spoil
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از خراب کردن
تصویر خراب کردن
boguer, défigurer, dilapider, gâcher
دیکشنری فارسی به فرانسوی
کسی را بر روی زمین خواباندن به قصد زدن و تنبیه کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
آرایش کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از خراب کردن
تصویر خراب کردن
ทำให้เกิดข้อผิดพลาด , ทำให้เสียหาย , ทำให้เสื่อมโทรม , ทำให้เสีย
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از خراب کردن
تصویر خراب کردن
dañar, desfigurar, dilapidar, estropear
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از خراب کردن
تصویر خراب کردن
повреждать , обезображивать , разрушать , портить
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از خراب کردن
تصویر خراب کردن
fehler verursachen, entstellen, verfallen lassen, verderben
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از خراب کردن
تصویر خراب کردن
пошкоджувати , спотворювати , руйнувати , псувати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از خراب کردن
تصویر خراب کردن
uszkodzić, zniekształcać, zrujnować, psuć
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از خراب کردن
تصویر خراب کردن
出错 , 损坏
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از خراب کردن
تصویر خراب کردن
danificar, desfigurar, dilapidar, estragar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از خراب کردن
تصویر خراب کردن
guastare, deturpare, dilapidare, rovinare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از خراب کردن
تصویر خراب کردن
خراب کرنا , تباہ کرنا , خراب کرنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از خراب کردن
تصویر خراب کردن
merusak
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از خراب کردن
تصویر خراب کردن
বাগ সৃষ্টি করা , বিকৃত করা , ধ্বংস করা , নষ্ট করা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از خراب کردن
تصویر خراب کردن
kuharibu
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از خراب کردن
تصویر خراب کردن
hata yapmak, tahrip etmek, harabe etmek, bozmak
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از خراب کردن
تصویر خراب کردن
버그를 발생시키다 , 훼손하다 , 황폐화하다 , 망치다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از خراب کردن
تصویر خراب کردن
バグを発生させる , 変形させる , 荒廃させる , 台無しにする
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از خراب کردن
تصویر خراب کردن
לגרום לבעיות , לעוות , להרוס
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از خراب کردن
تصویر خراب کردن
beschadigen, verminken, vervallen laten, bederven
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از خراب کردن
تصویر خراب کردن
बग करना , विकृत करना , नष्ट करना , खराब करना
دیکشنری فارسی به هندی